1
پریدم روی دوچرخه، تا انتهای خیابان که به رودخانه سن لورن برسم، پنج دقیقه راه با دوچرخه بیشتر نبود. اما همان یکی دو رکاب اول فهمیدم هوا خیلی گرم و شرجی است. با خود گفتم: وقتی دوچرخه را در نرده‎های مخصوص جای دوچرخه در ابتدای مسیر پیاده رَوی قفل کردم زیر پیراهنی‎ام را هم می‎اندازم روی دسته دوچرخه، اما بگی نگی ترسیدم مبادا برش دارند. چند قدم بیشتر راه نرفته بودم که دیدم بهتر است زیر پیراهنی‎ام را درآورم بیندازم دور گردنم. راستش از تکرار وضعیت عرق‎ریزان و آفتاب سوختگی روزهای پیش از آن ترسیده بودم. یک روز پیش در هوای گرم «کانیکول» که در اصطلاح زبان فرانسه آخر شرجی و گرماست، پیاده به کتابخانه منطقه «لاسال» رفته بودم. رفت نیم ساعت، برگشت هم نیم ساعت. هنگام برگشتن با این که ساعت نُه شب بود، به خانه که رسیدم تمام لباسم خیس عرق بود. مثل موش آب کشیده. انگاری از توی آب درآمده‎ام. دو روز پیش از آن هم با این که زیاد «کانیکول» نبود چون یک ساعت و نیم دوچرخه سواری کرده بودم تمام پشتم سوخته بود. حق دارید بگوئید دوچرخه‎سورای چه ربطی به سوختن پوست دارد. هر چقدر هم هوا گرم باشد که پشت آدم نمی‎سوزد. بله شما